جدول جو
جدول جو

معنی شال کلاه - جستجوی لغت در جدول جو

شال کلاه
نوعی عمامه که در عهد قاجاریه جزو لباس رسمی محسوب میشد
تصویری از شال کلاه
تصویر شال کلاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
کلاهی که شب در هنگام خواب بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
ظاهراً معرب است. ظاهراً نام جشنی است. یوم نثرالورد و در کتاب نقود آمده است:متوکل پدر معتز، در روزهای شادخواری خویش... درهم هایی سکه زد و مقدار آن پنج هزار هزار بود و آنها را برای (جشن) شاذ کلاه (یوم نثرالورد) برنگهای سرخ و زردو سیاه درآورد، و به خنیاگر خود دینارهایی بنام ’دینارهای خریطه’ ارزانی داشت و روی هر دیناری نوشته بود ’این دینار در کوشک خریطۀ امیرالمؤمنین المعتزباﷲسکه زده شده است’. و این جمله روایت شابشتی است در کتاب ’الدیارات’. (النقود العربیه، حاشیۀ ص 164)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام دهی است از دیه های اطراف نور. (از سفرنامۀ رابینو ترجمه فارسی ص 149)
لغت نامه دهخدا
(لُ کُ)
اصطلاحاً لباس رسمی وزراء و مستوفیان که در روزهای بار به عصر ملوک قاجار می پوشیدند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به لغت دیلمی دلدل است. (فهرست مخزن الادویه). شال کشی
لغت نامه دهخدا
(شَهْ کُ)
شاه کلاه. کلاهی مخصوص بزرگان در ایام سلام در خدمت پادشاهی. (یادداشت مؤلف) :
چوشه کلاه دمی گوش باش وین سخنان
که در حکایت رختست یاد گیر از بر.
نظام قاری (دیوان ص 16).
آئینی که چشم هیچ عین البقری و گوش هیچ شه کلاهی ندیده و نشنید. (دیوان نظام قاری ص 152).
ز افتادگی وز ره قدر و جاه
همه کفش باشیم و او شه کلاه.
نظام قاری (دیوان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. دارای 360 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن برنج، مختصر غلات وپنبه و کنف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ کُ)
کلاهی که در شب و در هنگام خواب بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). کلاهی که در شب خصوص برای خواب به سر میگذارند. (فرهنگ نظام) ، عرقچین، کلاه سیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
کلاهی سبک که شب یا در موقع خواب به سر گذارند، کلاه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب کلاه
تصویر شب کلاه
((~. کُ))
کلاهی که در شب یا در موقع خواب به سر گذارند
فرهنگ فارسی معین
محصولات نامرغوب جالیز که در پایان فصل باغداری به حال خود
فرهنگ گویش مازندرانی
در شرایط نامناسبی از حالات گوناگون شرم و ندامت و ترس گرفتار
فرهنگ گویش مازندرانی
خارپشت، جوجه تیغی
فرهنگ گویش مازندرانی
تله ی مخصوص شغال گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنج هزاره ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی